عاشقانه های من و تو
❤❤ しѺ√乇 ❤❤
انصاف نيست اين گل پژمرده شود
بايد در کنار اين آواز گل دهد
روشن است - اين چراغ است
روشن است که عمر ما
پس از پژمردن اين هزاران گل سرخ
به پايان مي رسد
پس از جاي برخيزيم
کلاه بر سر بگذاريم
در باران برويم
تا اين شاخه ي گل سرخ گل دهد
چه سرگردان است این عشق
که باید نشانی اش را
از کوچه های بن بست گرفت
چه حدیثی است عشق
که نمی پوسد و افسرده نیست
حتی آن هنگام
که از آسمان به خانه آوار
شود
من انتظار نداشتم
با این برف محض
رو به رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها
به ما اعلام می کنند
این عشق محض
در آن
برف محض آب می شود...
من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
راه ها رفته ام
بازی ها کرده ام
درخت
پرنده
آسمان
من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم
به مادرم می گفتم
از بازار واژه بخرید
مگر سبدتان جا ندارد
می گفت
با همین سه واژه زندگی کن
با هم صحبت کنید
با هم فال بگیرید
کم داشتن واژه فقر نیست
من می دانستم که فقر مدادرنگی نداشتن
بیشتر از فقر کم واژگی ست
وقتی با درخت بودم
پرنده می گفت
درخت را باید با رنگ سبز نوشت
تا من آرزوی پرواز کنم
من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
تنها مدادی که داشتم
و پرنده در زردی
واژه ی درخت را پاییزی می دید
و قهر می کرد
صبح امروز به مادرم گفتم
برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
مادرم خندید :
درد شما را واژه دوا میکند
احمدرضا احمدی
نظرات شما عزیزان: سه شنبه 18 مهر 1391برچسب:, :: 15:27 :: نويسنده : احسان
موضوعات آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها نويسندگان |
||
|